شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و
خود ناچیز...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پروین اعتصامی» ثبت شده است

برد دزدی را سوی قاضی عسس

خلق بسیاری روان از پیش و پس


گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود

دزد گفت از مردم آزاری چه سود


گفت، بدکردار را بد کیفر است

گفت، بدکار از منافق بهتر است


گفت، هان بر گوی شغل خویشتن

گفت، هستم همچو قاضی راهزن


گفت، آن زرها که بردستی کجاست

گفت، در همیان تلبیس شماست


گفت، آن لعل بدخشانی چه شد

گفت، میدانیم و میدانی چه شد


گفت، پیش کیست آن روشن نگین

گفت، بیرون آر دست از آستین


دزدی پنهان و پیدا، کار تست

مال دزدی، جمله در انبار تست


تو قلم بر حکم داور میبری

من ز دیوار و تو از در میبری


حد بگردن داری و حد میزنی

گر یکی باید زدن، صد میزنی


میزنم گر من ره خلق، ای رفیق

در ره شرعی تو قطاع الطریق


می‌برم من جامهٔ درویش عور

تو ربا و رشوه میگیری بزور


دست من بستی برای یک گلیم

خود گرفتی خانه از دست یتیم


من ربودم موزه و طشت و نمد

تو سیهدل مدرک و حکم و سند


دزد جاهل، گر یکی ابریق برد

دزد عارف، دفتر تحقیق برد


دیده‌های عقل، گر بینا شوند

خود فروشان زودتر رسوا شوند


دزد زر بستند و دزد دین رهید

شحنه ما را دید و قاضی را ندید


من براه خود ندیدم چاه را

تو بدیدی، کج نکردی راه را


میزدی خود، پشت پا بر راستی

راستی از دیگران میخواستی


دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عجب، عیب خود مپوش


چیره‌دستان میربایند آنچه هست

میبرند آنگه ز دزد کاه، دست


در دل ما حرص، آلایش فزود

نیت پاکان چرا آلوده بود


دزد اگر شب، گرم یغما کردنست

دزدی حکام، روز روشن است


حاجت ار ما را ز راه راست برد

دیو، قاضی را بهرجا خواست برد


پروین اعتصامی


۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۵۵

به سر خاک پدر، دخترکی

صورت و سینه بناخن میخست


که نه پیوند و نه مادر دارم

کاش روحم به پدر می‌پیوست


گریه‌ام بهر پدر نیست که او

مرد و از رنج تهیدستی رست


زان کنم گریه که اندریم بخت

دام بر هر طرف انداخت گسست


شصت سال آفت این دریا دید

هیچ ماهیش نیفتاد به شست


پدرم مرد ز بی داروئی

وندرین کوی، سه داروگر هست


دل مسکینم از این غم بگداخت

که طبیبش ببالین ننشست


سوی همسایه پی نان رفتم

تا مرا دید، در خانه ببست


همه دیدند که افتاده ز پای

لیک روزی نگرفتندش دست


آب دادم به پدر چون نان خواست

دیشب از دیدهٔ من آتش جست


هم قبا داشت ثریا، هم کفش

دل من بود که ایام شکست


این همه بخل چرا کرد، مگر

من چه میخواستم از گیتی پست


سیم و زر بود، خدائی گر بود

آه از این آدمی دیوپرست


پروین اعتصامی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۹

محتسب مستى به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت اى دوست، این پیراهن است، افسار نیست


گفت: مستى، زان سبب افتان و خیزان میروى

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست


گفت: میباید تو را تا خانه قاضى برم

گفت: رو صبح آى، قاضى نیمه شب بیدار نیست


گفت: نزدیک است والى را سراى، آنجا شویم

گفت: والى از کجا در خانه خمار نیست


گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست


گفت: دینارى بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست


گفت: از بهر غرامت، جامه ات بیرون کنم

گفت: پوسیدست، جز نقشى ز پود و تار نیست


گفت: آگه نیستى کز سر در افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بى کلاهى عار نیست


گفت: مى بسیار خوردى، زان چنین بیخود شدى

گفت: اى بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست


گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیارى بیار، اینجا کسى هشیار نیست



پروین اعتصامی 

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۳۶

واعظــــــی پرسید از فرزند خویش          

هیج می دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق          

هم عبادت هم کلیـــــد زندگیســــت

گفت زین معیار انــــــدر شهــــــرما      

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!


پروین اعتصامی

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۱