گردون، نِگری ز قد فرسوده ماست
جیحون، اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ، شَرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس، دمی ز وقت آسوده ماست
خیام
گردون، نِگری ز قد فرسوده ماست
جیحون، اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ، شَرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس، دمی ز وقت آسوده ماست
خیام
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
خیام
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
خیام
گر من ز می مغانه مستم، هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم، هستم
هر طایفه ای بمن گمانی دارد
من زان خودم، چنانکه هستم، هستم
خیام
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
حکیم عمر خیام
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آن را...
خیام