شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و
خود ناچیز...

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

کسی به فکر گل ها نیست 

کسی به فکر ماهی ها نیست 

کسی نمی خواهد 

باورکند که باغچه دارد می میرد 

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است 

که ذهن باغچه دارد آرام آرام 

از خاطرات سبز تهی می شود 

و حس باغچه انگار 

چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .

حیاط خانهٔ ما تنهاست 

حیاط خانهٔ ما 

در انتظار بارش یک ابر ناشناس 

خمیازه می کشد 

و حوض خانهٔ ما خالی است 

ستاره های کوچک بی تجربه 

از ارتفاع درختان به خاک می افتد 

و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها 

شب ها صدای سرفه می آید 

حیاط خانهٔ ما تنهاست 

 

فروغ فرخزاد

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۱

باید به فکر تنهایی خودم باشم

دست خودم را می‌گیرم و

از خانه بیرون می‌زنیم 


در پارک

به جز درخت

هیچ‌کس نیست


روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم

تا پارک

از تنهایی رنج نبرد


دلم گرفته

یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم

و از خودم خواهش می‌کنم

به خانه باز گردد


محمدعلی بهمنی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۶

همیشه هراسم آن بود

که صبح از خواب بیدار شوم

با هراس به من بگویند

فقط تو خواب بودی

بهار آمد و رفت...


از خواب بیدار می شوم 

می پرسم بهار کجا رفت؟


کسی جواب مرا نمی دهد

سکوت می کنند!


در پشتِ اتاقم باران می بارد

می پرسم شاید این باران ِ بهار است

کسی جوابِ مرا نمی دهد

سکوت می کنند!


پنجره را که باز می کنم

باران تمام می شود

در آینه 

چهره ام را نگاه می کنم

آرام آرام چهره ام پیر می شود

از پنجره 

زمین را نگاه می کنم

خیس است و ساکت

بر تن  لباس می کنم

به کوچه می آیم

از نخستین عابر که در باران بدونِ چتر می دود می پرسم

شما عبور ِ بهار را در این کوچه ندیدید؟

عجله دارد ، فقط می گوید نه !


از همسایه ها دلگیر هستم

می گویم آیا این ستمگری نیست

که هنگام ِ عبور ِ بهار از پشتِ پنجره ام مرا خبر نکردید ؟

سکوت می کنند

سکوت ِ همسایه ها برای من دشنام است.


کودکی در باران دست ِ مرا می گیرد

به میدانی می برد که انبوه از فواره های رنگین است

من و کودک به آب های رنگین ِ فواره ها خیره می شویم

اما از بهار خبری نیست!

با من می رود

به محله های قدیمی می روم

در جستجوی چاپخانه ای هستم 

که در جوانی ِ من 

حروف ِ سربی داشت

می خواستم با حروف ِ سربی 

نام ِ بهار را

روی دیوار ِ روبروی خانه ام بنویسم

بر در ِ فرسوده ی چاپخانه 

یک قفل ِ بزرگِ زنگار گرفته است


به خانه می آیم

در فرهنگ ِ لغت 

به دنبال کلمه ی بهار هستم

در غیبت ِ بهار 

همه ی کلمات ِ فرهنگ 

بی معنی و پوچ است


در غیبت ِ بهار 

رنج، هراس، بیم، تردید، حـِرمان، وحشت را از یاد نبرده ام

 به دنبال ِ تسلّی هستم

چه کسی باید در غیبت ِ بهار 

مرا تسلّی دهد


می خواهم بخوابم

پرنده ای به پنجره ی من نوک می زند

از پنجره با حرمان 

جهان را نگاه می کنم

جهان ناگهان غرق در شکوفه ها، گلهای شقایق و بنفشه است

پنجره را باز می گذارم

باران می بارد

در باران می گویم

بهار را یافتم

بهار آمد ...


احمدرضا احمدی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۲

اینجا اگر چه گاه

گل به زمستان خسته، خار میشود

اینجا اگر چه روز

گاه چون شب تار می شود

اما بهار می شود!

من دیده ام که می گویم...


علی صالحی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۰۷

نوروز بمانید که ایّام شمایید!

آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی

می آورد از چلچله پیغام، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار

آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،

خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟

اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان

افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!

هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،

هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!

امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست

در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،

در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید

ایّام ز دیدار شمایند مبارک

نوروز بمانید که ایّام شمایید!


پیرایه یغمایی



پ.ن: عده ای این شعر را به مولانا منسوب کرده اند که اشتباه است.



۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۳